جدول جو
جدول جو

معنی باده خوار - جستجوی لغت در جدول جو

باده خوار
(ژَ / ژُ)
شرابخوار. (آنندراج). شرابخواره. می خواره:
چون دل باده خوار گشت جهان
با نشاط و کروز و خوش منشی.
خسروی.
چو از می گران شد سر باده خوار
سته گشت رامشگر و می گسار.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
باده خوار
باده پیما، باده گسار، باده نوش، شراب خواره، شراب خوار، می خواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرده خوار
تصویر مرده خوار
مرده خور، مردارخوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
رشوه خوار، رشوه گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده خوار
تصویر گنده خوار
آنکه چیزهای گندیده و فاسد بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانه خوار
تصویر دانه خوار
هر جانوری که دانه بخورد، دانه خورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باده گسار
تصویر باده گسار
باده خوار، می گسار، آنکه عادت به نوشیدن باده دارد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ جَ اَ اُو ژَ)
مردارخوار. مردارخور. که از لاشه و مردار شکم سیر کند. که از گوشت مردار غیر مذبوح تغذیه کند. لاشه خوار:
چون خورم اندوه چون همی بخورد
گردش این چرخ مرده خوار مرا.
ناصرخسرو.
هشدار چو مرده خوار کرکس
مرغان همه را حقیر مشمر.
ناصرخسرو.
از تن حلال خواری و از روح مرده خوار
تن مدح را و جانت سزای هجا شده ست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خورندۀ بیضه. که تخم خورد:
بعنکبوت و کبوتر که پیش ترس شدند
همای بیضۀ دین را ز بیضه خوار غراب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ / دِ)
که دانه خورد. که غذا از دانه کند، چینه خوار
لغت نامه دهخدا
(پَ ژُهْ)
اندوه خوار. غم خوار. غم خور. غمگین:
خجسته بادت نوروز و نیک بادت روز
تو شادخوار و بداندیش خوار و انده خوار.
فرخی.
روا بود که یکی مرد آفرید ایزد
و هم زتنش یکی جفت کرده انده خوار.
(از جامع الحکمتین ص 233) ، تدهین شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). روغن داده. مدهون. (از صحاح الفرس) ، مطلا و مفضض شده. (ناظم الاطباء). زراندود. مموه. (یادداشت مؤلف) :
قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
می گسار و شراب خواره. (ناظم الاطباء). باده نوش. (شعوری ج 1 ورق 160). باده خوار. (آنندراج). باده کش:
چو شب دو بهره گذشت از دو گونه مست شدم
یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار.
فرخی.
بود بهرام روز و شب بشکار
گاه بر باد و گاه باده گسار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
بوسه گیر. (فرهنگ فارسی معین) :
کند ترک می نرگس پرخمار
که از روی این گل شود بوسه خوار.
ملاطغرا (از آنندراج) ، جماعت مردم از یک خاندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غوغای مردم و منه: بوش و بائش بطریق مبالغه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
دامن او گیر و از او جوی راه
تا برهی زین همه بوش و زمام.
ناصرخسرو.
چون گرگ در رمه آن بوش را به فنا آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 58) ، طعامی است بمصر که از گندم و عدس ترتیب دهند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد شوریده اخلاط. (منتهی الارب) (از آنندراج). فریاد اختلاط مردمان: ترکتهم هوشابوشاً، یعنی درهم آمیخته و شوریده گذاشت ایشان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ژَ دَ / دِ)
پس مانده خور. خورندۀ بازمانده:
قطب شیر وصید کردن کار او
باقیان این خلق باقی خوار او.
مولوی.
زانکه باقی خوار شیر ایشان بدند
شیر چون رنجور شد تنگ آمدند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ خوا / خا)
لاشخوار. لاشخور. کرکس. نسر
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ زَ)
رجوع به گنده خور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکس که پاره ستاند. آنکس که رشوت گیرد. رشوت خوار:
فیل بچه میخوری ای پاره خوار
هم برآرد خصم فیل از تو دمار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ دَ / دِ)
آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم) (آنندراج) :
در دل نغمه چون ز پرکاری
ناله ای بس به ساده خوانی کرد.
ظهوری (از بهارعجم و آنندراج).
بلبل که یکی بوده و بزمزمه هزار گشته زیادش از سیمرغ می شمارد و قمری را به همان ساده خوانیش بر نقش پر طاوس ترجیح میدهد. (ظهوری از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژُ کَ دَ / دِ)
خواهندۀ شراب. خواهان می. طالب شراب:
وز آنجایگه شد بنزدیک شاه
ز شادی شده رای او باده خواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ خوا / خا)
عمل باده خوار. می خوردن. شراب خوری. می گساری
لغت نامه دهخدا
آنکه مرده حورد آنکه لاشه خورد، آنکه از قبل مراسم کفن و دفن و عزداری مردگان ارتزاق کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه خوار
تصویر دانه خوار
دانه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انده خوار
تصویر انده خوار
اندوه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده خوان
تصویر ساده خوان
آنکه در آواز خواندن تکلف نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده گسار
تصویر باده گسار
شرابخوار میخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
رشوه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه خوار
تصویر بوسه خوار
بوسه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خوار
تصویر گنده خوار
کسی که چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده گسار
تصویر باده گسار
((~. گُ))
می خوار، شراب خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرده خوار
تصویر مرده خوار
((~. خا))
لاشخور، کسی که برای خوردن غذا در مراسم ختم و عزاداری شرکت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره خوار
تصویر پاره خوار
((~. خا))
آن که رشوه گیرد
فرهنگ فارسی معین
باده پیما، باده نوش، شراب خور، می خواره، می گسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رباخور، سودخوار، نزول خور
متضاد: نزول ده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرده خور، مردارخوار، لاش خور، لاشه خوار، طفیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد